نوشته ی: مایکل برند
برگردان: هما احمدزاده، احمد جواهریان
پرداختن به جریان های جاری در زندگی سیاسی امروز جهان چندان دلگرم کننده نیست. می توان آن را نظم جدید جهان خواند، اما فروپاشی اتحادشوروی، رشد جناح راست نظامیگرا در آمریکا، تبدیل " عملیات امید" در چند سال پیش به برخورد نظامی در سومالی و یوگسلاوی همگی نشانی از ویژگی های اوضاع آشوبی امروز دارد. ثبات قبلی درحال از بین رفتن است و به نظر می رسد که همه چیز در همه جا دارد بدتر می شود. بیکاری، خشونت و فقر درحال افزایش اند. و از سوی کسانی که برسر قدرت اند، و یا رقیبان سیاسی به رسمیت شناخته ی آن ها ، راه حلی ارائه نمی شود. تغییر و گسیختگی شدید از گذشته، همه جا مشاهده می شود. بسیاری از دانشمندان، به خصوص آن هائی که درگیر فعالیت های مترقیانه ی سیاسی هستند، تلاش می کنند که معنای این آشوب جاری را دریابند، اما چگونه می توان این بحران را درک کرد؟ چشم انداز توسعه ی پیوسته و فزاینده، که می توان آن را به عنوان توسعه ی تدریجی توصیف کرد، یعنی همان چشم اندازی که تا دوران اخیر در بیشتر علوم اجتماعی و طبیعی غالب بوده، دراین مورد صدق نمی کند.
همزمان، انقلابی علم های جدید را در تمام عرصه ها دربرگرفته که ریشه ی آن انقلاب در علوم الکترونیک است. توان محاسبه ی کامپیوترها، در همه جا، امکان دسترسی به میزان اطلاعاتی را ممکن ساخته که در قبل امکان پذیرنبود. در نتیجه، کشف الگوهای تحول فرایند های گوناگونی عملی شده است. جدیدترین نمود این اکتشاف ها پیچیدگی است که "علم جدید" ی نامیده می شود. این علم الگوهای مشترک حرکت بین فرایندهای کاملا متفاوت کشف کرده که سیستم های پیچیده ی پویا نامیده می شوند.
پیچیدگی
علم پیچیدگی به وضوح ادعا دارد که تحول را نمی توان تنها یا در بیشتر موارد پیوسته دانست. در واقع، نظر علم پیچیدگی در جهت مقابل، یا شاید، بسط نظریه ی تکامل تدریجی است که نیوتن و داروین بنیان گذار آن بودند. نظریه ی تکامل خود تحول را در جهش هایی دیده که دوران های رشد تدریجی را با جهشی به هم پیوند داده است. پیدایش سریع حیات پرسلولی در حدود 600 میلیون سال پیش، در مرحله ی انفجار کامبرین ، با فرض رشد تدریجی ای که داروین ارائه داده، در تضاد است. مجموعه کشف هایی که توسط استفان جای گلد دست روی آن گذاشته شده (گلد، 1989) ، با قابلیت بازسازی فرایندها به کمک علم پیشرفته ی الکترونیک، و همچنین خلاقیت کاشفان آن، می توان ممکن دانست. (" تفکردوباره درمورد معمای دیاناسورها" چاپ شده در نیوزویک به تاریخ 5 جون 1995 ، توضیحی است در مورد مدیون بودن دیرینه شناسی امروزه به الکترونیک). مناقشه درمورد پویایی تکامل، نقش انتخاب طبیعی، و وجود محدودیت های از پیش تعیین شده یا جذب کننده ها در سیستم های تکاملی پیچیده ادامه دارد.
جذب کننده ها در کاربردی مشابه برای جامعه هم قابل طرح اند. آیا تاریخ، آنطور که چرچیل بیان می کند، فقط یک سری جریاناتی است که یکی بعد از دیگری به وقوع می پیوندد، و یا مراحلی اجتناب ناپذیراند که باید طی شود؟ آیا در فرایند پیچیده ی پویش جامعه ی انسانی، جذب کننده ها حضور دارند؟ برای مثال، آیا کارخانه های بزرگ تولیدی یا شکل های اجتماعی مربوط به آن ها اجتناب ناپذیرند؟ آیا استثمار و فقر اجتناب ناپذیر است؟ آیا این احتمال وجوددارد که عاقبت بر همه ی آن ها فائق بیائیم؟ علم پیچیدگی چارچوبی را پدید می آورد که درآن این گونه مسائل قابل طرح می شوند.
پیچیدگی ادعاهای به شدت کلی درمورد تحول، مانند پیدایش نو از کهنه و غیره، دارد. حداقل برخی از طرفداران و منتقدان آن، در تلاش برای یافتن نظریه ای برای همه چیزبوده اند. به همین دلیل، از سوئی با باورهای شکاکان جور در می آید، و برخی از دانشمندان به مخالفت با آن پرداخته اند . با این وجود، پیچیدگی چارچوبی فلسفی است با سابقه ای معتبر در عصر کامپیوتر. نظریه آشوب ، نظریه فاجعه ، و هندسه ی فراکتالی به تمامی چشم اندازهای نظری ای هستند که طی بیست سال اخیر با ارائه ی نظریه ی تحول ناپیوسته یا ناگهانی، پدیدآمده اند. و به همین دلیل، تمامی آن ها تاحدی در پیشبرد علم پیچیدگی مشارکت دارند. همخوانی دارد. ارزش پیچیدگی در نگاه کلی فلسفی آن است که تلاش می کند دیدی که الکترونیک مدرن درمورد طبیعت و جامعه به دست می دهد را کسب کند. بستگی موضوعی آن به فن آوری الکترونیک را می توان از نقل قول زیر دریافت که مشخص کننده ی گستردگی بکارگیری مفاهیم اصولی نیز هست:
"بسیاری از کشف های معاصر در نظریه های مدرن آشوب و فراکتکال، فقط به واسطه ی کامپیوتر ممکن شده است. این روشن است که فصل تازه ای در تاریخ علم آغاز شده است. اینکه ای نتایج را نتیجه ی قوانینی مطلق انگارانه بشناسیم، واقعبینانه نیست. نظریه آشوب و هندسه ی فراکتالی بطور اساسی و به شدت درک ما را از تعادل و بنابراین هارمونی و نظم در طبیعت و همچنین موضوع های دیگر زیرسئوال می برد و مدلی جدید و همه جانبه نگری را برای اولین بار ارائه دهد که می تواند بر پیچیدگی واقعی طبیعت احاطه یابد. این احتمال جدی ست که روش ها و اصطلاحات علمی جدید به ما، برای مثال، اجازه ی درک کافی از تحولات محیط زیست و آب و هوا داده تا در چالش با مسایل غول اسای جهانی موثرتر عمل کنیم."
پیچیدگی دید پیوستگی/ عدم پیوستگی تحولات در زمینه های مختلف را ارائه می دهد. الگوی کلی ای که طرفداران این نظریه توضیح می دهند از این قرار است:
• پیدایش ساختار جهانی از تاثیرهای متقابل محلی؛
• ارتباط داخلی پدیده ها
• ادامه تحول خطی یک فرایند تا رسیدن به نقطه ی که حداکثر توان پردازش اطلاعات، جائی که آماده ی حرکت در آستانه ی آشوب باقی می ماند تا اطلاعات بیشتر وارد شده به سیستم، ثبات را از بین برده و آن را با خیزشی به موقعیتی جدید راهبری کند.
• پیدایش نظم و ساختار جهانی براساس کنش های آشوبی و تصادفی
• وجود محدودیت ها یا نتایج نهائی فرایندهای پویا که به عنوان جذب کننده ها شناخته می شوند.
برای سنجش درجه ی تحول سیستم های پیچیده ی سازگار، نظریه پردازان پیچیدگی از متغیری به نام قابلیت پردازش اطلاعات استفاده می کنند. همزمان با رشد سیستم، پردازش اطلاعات هم بتدریج تا نقطه ای که به آن آستانه ی آشوب می گویند، رشد می کند، اطلاعات بیشتر نقطه ی ثبات را به چالش می کشد: "آستانه ی آشوب نقطه ای است که اطلاعات مرحله ی اول در دنیای مادی را پشت سر می گذارد، جائی که دست بالاتر را در انرژی پیدا می کند." . این مفهوم از تعمیم در مشابه سازی توسط کامپیوتر ( ایجاد آگاهی، تکامل انواع، و دیگر پدیدها) بدست آمده است. این مفهوم نقش حیاتی در چشم انداز تغییر در پیچیدگی بازی می کند و تفسیر مفیدی از تحول جامعه بدست می دهد.
عرصه های بکارگیری پیچیدگی به شدت مختلف است. پر باک ، فیزیکدان آزمایشگاه ملی بروکهیون به پراکندگی زمین لرزه ها، نوسانات بازار سهام، و الگوی انواع درحال انقراض اشاره می کند که طبق نظریه پیچیدگی دارای الگوهای کلی مشابهی هستند. همین امر در مورد مدل های هوش مصنوعی ارائه شده توسط عضو موسسه ی سانتافه ، کریس لانگدوم ، و شبکه ی بولین بیولوژیست دانشگاه پنسیلوانیا، استوارت کافمن و تفسیر تکامل بیولوژیکی و فرهنگی توسط برنده ی جایز نوبل موری گلمن نیز صادق است.
شاخص ترین مثال سیستم پیچیده ی سازگار جامعه ی بشری است. این سیستم به صراحت هم پیچیده است و هم سازگار و در طول تاریخ برای افزایش توانائی پردازش اطلاعات برای مقاصد اجتماعی، خود را سازماندهی کرده است. برای مثال، انتقال از شکل فئودالی، که اساس آن جوامع روستائی بود، به سرمایه داری که اصول شهرنشینی آن، بکارگیری عملی علوم در صنایع طی قرون هیجده و نوزده را ممکن می ساخت، یکی از آن هاست. این فرایند همه چیز بود، جز متکی به نظم و صلح جویانه. برعکس، حرکت اجباری روستائیان از زمین ها که بستر امرارمعاش آن ها بود، بدون هرگونه نظم، خشونت بار و غالبا همراه با خونریزی بود. حصارکشی زمین هائی که قبلا مشترکا روی آن کشت می شد، زمین ها را به مرتع گوسفندان، و انسان ها را به طبقه ی کارگر شهری تبدیل کرد. سپس بهم ریختگی اجتماعی، جامعه را آماده ی تجدید سازماندهی اجتماعی کرد. آیا اغتشاشی که امروز با آن روبرو هستیم، دارای مضمون مشابهی نیست؟
رابطه ی بین آشوب و ساختار برای این علم جدید که کاربرد اجتماعی دارد، مسئله ای اساسی است. آیا تحول جوامع، آن ها را به حداکثرظرفیت پردازش اطلاعات، نقطه ای که آن را آستانه ی آشوب می نامند، می رساند؟ آیا درهم ریختگی بیشتر، منجر به انتقال شرایط آشوبی به مرحله ی جدیدتر و بالاتری از ظرفیت پردازش اطلاعات (بالاتر به مفهوم پیچیده تر) می شود ؟ این توصیف با چشم اندازی که نظریه پیچیدگی از تکامل می دهد کاملا همخوانی دارد. این دید همچنین زمان کنونی را برای انتقال به یک نظم اجتماعی با تعاون و آگاهی بیشتر، پیش درآمد یا حداقل پیش درآمد محتملی می شناسد. اثبات این امر البته تنها بوسیله ی تجربه ی آن انجام پذیر است. نکته این است که نتایج این علم نوین یعنی پیچیدگی، با درک خوش بینانه از وقایع اخیر، علیرغم آشوب و اغتشاشی که در آن به نظر می رسد، همخوانی دارد.
پیچیدگی چارچوب فلسفی ای را برای تجزیه و تحلیل بحران جاری ارائه می دهد. کریس لانگتون، یکی از کاشفان ایده ی آستانه ی آشوب، الگوهای پیچیدگی مشابهی را در بحران جاری می بیند. تفسیر تاثیرات احتمالی سقوط اتحادشوروی در اکتبر 1991 وی براساس مدل کامپیوتری بود که برای بررسی این تحولات بکارمی برد. او می گوید: " این دو سیستم دردوران ثبات طولانی با یکدیگر همزیستی داشتند، بعد یکی از آن ها سقوط کرد و همه چیز به هم ریخت. بی ثباتی ای وحشتناکی پدیدآمد. در اینجا اتحادشوروی گونه ای است که سقوط کرده است. من مدافع جنگ سرد نیستم، اما این فروپاشی بی ثباتی عظیمی در جهان پدید خواهد آورد.
اگر مدلی که ارائه کرده ایم ارزشی داشته باشد باید اینجا خودش را نشان دهد." ( نقل از لووین، 1992). برای دریافت بیشتر این بینش مهم، بررسی واقعی حرکت اجتماعی جاری ضروریست. برای استفاده از توانائی عظیم پیچیدگی در درک تحولات جاری اجتماعی فقط تشخیص الگوهای پیچیده ی مشترک با سایر سیستم های پیچیده ی سازگار کافی نیست. مهمترین مشکلات در جزئیات نهفته است. برای ارزیابی واقعی که چه اتفاقی دارد می افتد، ضروریست که تشخیص داده شود چه چیزی این مسیر و مشخصه را ایجادکرده است. اساس واقعی حرکت در توسعه ی اجتماعی باید روشن شود و مورد تجزیه و تحلیل قرارگیرد.
چنین حرکتی از سوی طرفداران پیچیدگی صورت نگرفته است. تحلیل هایی قدیمی در مورد مراحل تحول در جامعه های باستانی وجوددارد که در آن "جذب کننده ها معادل سطح های مختلف و مجزای سازمان، مانند ریاست در قبیله، و دولت" دانسته اند، ( کامپلکسیتی، لوین، 1992 صفحه ی 21). اما در رابطه با بحران های اجتماعی جاری، پیچیدگی حرف چندانی برای گفتن ندارد.
آن ها در موضوع های متفاوتی، از منظر پیچیدگی، به تجزیه و تحلیل پرداخته اند. تعادل یا عدم تعادل در بازار سهام، مزیت نسبی برخی از کالاها، تراز تجارت خارجی جزو موضوعاتی است که از دید پیچیدگی مورد بررسی قرارگرفته است. هرچند که نگرش پیچیدگی تاکید بر ارتباط داخلی بین پدیده ها دارد، اما به آن ها به عنوان حوادثی منفرد پرداخته شده است. قابل توجه این است که زمینه ی مفهومی این کار بر فرض دائمی بودن نهاد سرمایه داری است. اما یکی ازاصول اساسی پیچیدگی عبارت است از شناختن آستانه ی آشوب به عنوان نقطه ای که کیفیتی متفاوت می تواند در آن پیدایش پیداکند. این احتمال به سادگی نادیده گرفته شده است. چرا چنین اصول مسلمی به نفع چنین فرضیات محافظه کارانه ای نادیده گرفته شده است؟ آیا بررسی های انجام شده در بیشتر تحقیقات پیچیدگی، تحت نفوذ منافع شرکت های بزرگ حامی آنان است؟ و مهمتراز همه چگونه می شود به این محدودیت ها غلبه یافت؟ چگونه می توان از بینش و بصیرت پیچیدگی برای تحلیل بحران جاری کمک گرفت؟
برای بکارگرفتن نظرگاه پیچیدگی برای چنین تلاشی، بهتر و شاید ضروریست که پیشینه ی تاریخی پیچیدگی را بشکافیم. هم از منظر فلسفی و هم کاربرد آن در بررسی های اجتماعی، ماتریالیسم دیالکتیک عجین شده با نام کارل مارکس و فردریک انگلس برای این کار پیشینه ی مناسبی است و این ارتباط قابل اثبات است. پیچیدگی دارای الگوها و اصول تحولی است که قابل تعمیم به ساختارهایی است که از طریق الکترونیک قابل بررسی اند. اما این اصول همچنین با بکارگیری دیالکتیک کاملا همخوانی دارند. این بدین معنا نیست که پیچیدگی چیزی تازه ارائه نمی دهد. همانطور که علوم پیشرفت کرده اند، فلسفه هم پیش رفته است. موضوع این نیست که برای بینش و متدلوژی فلسفی واژه ی درستی انتخاب کنیم. مسئله این نیست که این دیالکتیک است یا پیچیدگی؟ بلکه هدف این است که یک ارتباط صحیح و واقعی در تاریخ فلسفه و علم پیداکنیم.
این ارتباط به دو دلیل مهم است:
1- اجازه می دهد که مارکسیسم در بستر علم جدید ارزیابی شود؛
2- با ارتباط دادن پیچیدگی به دانسته های گذشته، از آن رمزگشایی می شود.
پیچیدگی و ماتریالیسم دیالکتیک هر دو معتقد به واقعی و قابل شناخت بودن دنیا هستند، و وجود آن را براساس عملی در دنیایی دیگر نمی داند و نیاز به وجود یک منبع ایده آلی برای بقای آن قائل نیستند. به عبارت دیگرآن ها تا این لحظه، آنطور که روش شناسی و فرضیات پیچیدگی، و بطورکلی علم مدرن، نشان می دهد، بینش ماتریالیستی را پذیرفته اند. اشاره به این نکته با توجه به تجربه های گالیله مانند و عدم پذیرش بلاشرط استانداردهای جاری، خود ارزشمنداست. راجر لوین درمورد دو دیدگاه علمی غیرماتریالیستی معاصر درباره ی عدم توانایی علم در توضیح کامل آگاهی انسان، به بحث می پردازد. جای تعجب ندارد که یکی از آن ها استناد به یک روح مافوق طبیعی آفریننده می کند، معجزه ای که همواره برتر از علم است، و دیگری از ماتریالیسم دفاع می کند، ولی ادعا می کند که واقعیت این موضوع تا ابد ناشناخته می ماند. ( کامپلکسیتی، لوین، 1992 صفحه ی 154، 167). اما بینش های ماتریالیستی جهان گستر و دیرینه هستند. برای نمونه، جمع بندی هراکلیت از مفاهیم فلسفه ی وجود در دوران پیش از سقراط چنین است:
"این نظم طبیعت، و تمامی نظم های مشابه آن را خدایی یا بشری نساخته، بلکه بوده، هست و برای همیشه خواهدبود، آتش فروزانی که طبق معیارهایی برافروخته شده و طبق معیارهایی هم خاموشی خواهد گرفت". ( کتاب فلسفه ی مارکسیست، لنینگراد، موسسه ی فلسفه، 1937)
و اما از منظر طرفداران دیالکتیک. فلسفه ی دیالکتیک مشتاق است که به تغییرات و تحول پدیده ها کلیت ببخشد. این نگاه معتقد است که چیزها نه در انزوای خود، که در ارتباط متقابل با سایر چیزها تغییرمی کنند. همانطور که فردریک انگلس اشاره کرده "دیالکتیک علم ارتباط پدیده هاست". (دیالکتیک طبیعت، فردریک انگلس، صفحه ی 62). خود دیالکتیک نیز تغییر می کند و یا حداقل درک ما از آن تغییر می کند. براثر پیشرفت علم، از جمله علم جامعه شناسی، وقتی الگوها و ارتباط مابین چیزها که به آن ها اجازه ی تحول می دهد، آشکار می شود، فلسفه ی دیالکتیک هم متقابلا تحول می یابد. ماتریالیسم دیالکتیک فلسفه ی بسیارسودمندی است که عمدتا خوب شناخته نشده است. برای شناخت بیشتر، شما را به دو بحث بسیارعالی ولی متفاوت ارجاع می دهم: یکی بحث دیالکتیک مدرن در کتاب بیولوژیست های دیالکتیکی نوشته ی لوینز و لوونتین و دیگری ورود به عصر انقلاب اجتماعی نوشته ی ان. پیری . لوینس و لونتین اهمیت بکارگیری دیالکتیک در علوم طبیعی را نشان می دهند. پیری عمدتا دیالکتیک را برای بررسی دگرگونی اجتماعی بکار می گیرد. از نقطه نظر فلسفه ی دیالکتیک، وی احتمال پیدایش جامعه ای مشارکتی با کیفیت تازه از درون شرایط جاری را مورد تجزیه و تحلیل قرارداده است. هر دو بحث دارای بینشی است که تکیه بر اصول دیالکتیک سنتی دارد، و هرکدام با درنظرگرفتن دانسته های مدرن به تعمق و تفکر درمورد آن پرداخته اند. لوینز و لونتین در ضمن تشخیص محدودیت های قرن نوزدهم در چشم اندازهای علمی انگلس، به دین خود به انگلس، در شناخت مشخصه ی تاریخی دیالکتیک، در کتاب خود اعتراف کرده اند (بیولوژیست های دیالکتیکی، لوینس و لونتین، صفحه ی 279). من خوانندگان را به هردو منبع اشاره شده در مورد دیالکتیک ارجاع می دهم و هدفم نشان دادن تحول دیالکتیک در رابطه ی آن با پیچیدگی است.
پیچیدگی رابطه بین نظم و آشوب و پیدایش ساختار از فرایندهای تصادفی را نیز مورد بررسی قرار می دهد. برآمدهای جداگانه تصادفی غالبا دربرگیرنده ی مضمون الگوهای جبرگرایانه اند. بنابراین، بسیاری از فرایندها ساختاری جهانی دارند که از تصادف هایی جداگانه پدید آمده اند. ارتباط دوجانبه ی بین دو گروه ظاهرا کاملا مجزا، یعنی تصادفی و جبرگرایانه، اساس و پایه ی بیشتر نظریه های احتمالات و آمار است. انگلس بیش از یک قرن پیش به این اصل کلی فلسفی اشاره کرده بود : "شانس نیز در ذات خود نشان از ضرورتی دارد". لوینز و لونتین این را به عنوان مثالی از دیالکتیک ذکرکرده اند: "فرایندهای تصادفی می توانند نتایج جبرگرایانه داشته باشند. و این اساس پیش بینی تعداد تصادفات ماشین ها در جدول های آماری است. نتایج ). ( یک فرایندی تصادفی منجر به پراکندگی برآمدها در بسامدی خاص می شود.) فرایندی تصادفی منجر به برخی بسامدهای ی توزیع برآمدها می شود ... این پراکندگی به عنوان موضوع بررسی، اگرچه محصول اتفاقات تصادفی، خود جبرگرایانه است." ( صفحه ی 284 )
چیز جدیدی که پیچیدگی مدنظرمی گیرد مثال های بی شماری است، که کامپیوترهای الکترونیکی آن ها را به عنوان برآمدهای جبرگرایانه اعلام می کنند و امروزه به عنوان پدیدآمده از فرایندهایی تصادفی شناخته می شوند. از هوش مصنوعی یا مدل تکامل گونه ها گرفته تا ریاضیات فراکتال، ساختارهای پیچیده ی کاملا جبرگرایانه ای را می توان نشان داد که از فرایندی تصادفی پدیدآمده اند. نظریه های پیچیدگی به عنوان یک اصل کلی به بررسی این نوع پیدایش ها می پردازد. البته بحثی با کاربرد اجتماعی مهم، در مورد ماهیت توسعه جامعه ی انسانی، بین دانشمندان براه افتاده است. بحث بر سر آن است که تحت چه شرایطی می توان مدعی شد که برآمدی نهایی (حد یا جذب کننده ای) در یک فرایند پیچیده وجود دارد.
همچنین، چیز جدید و در ضمن بسیار مهم در پیچیدگی مواردی ست که یک تصادف یا تغییر جزئی اولیه در سیستم های پیچیده ی پویا، برآمد جبرگرایانه ی مورد انتظار را درهم می ریزد. موقعیتی بی ثبات که در آن تغییری جزئی در فرایند، مقدمه ی آستانه ی آشوبی می شود که از آن فرایندی بطور کیفی جدید به عنوان نمادی ناپیوسته از تحول طبیعت و جامعه پدید می آید. شاید به عنوان بهترین مثال شناخته شده برای عدم پیوستگی، البته تحت شرایط مناسب، به توان به اثر پروانه ای اشاره کرد که بعداز مقاله ی فیزیکدان ای. لورنز به نام او معروف شد: آیا بال زدن یک پروانه می تواند گردبادی در تکزاس به راه اندازد؟ ( جواب: گاهی اوقات بله، ولی نه اکثر اوقات). در این مثال و سایر مثال ها، عدم پیوستگی و جهش به حالت جدید جنبه ی مهمی از تحرک واقعی دانسته شده است. این شناخت البته سابقه ی تاریخی در دیالکتیک دارد، اما این پدیده برای هر تلاشی در راه درک از هم گسیختگی اجتماعی اخیر و سمت و سوی احتمالی آن بسیار با اهمیت است.
مفهوم تحول از طریق جهش همیشه بخشی از دیالکتیک بوده است. انگلس نیز این موضوع را مورد بحث قرار داده است : "در مسیر منتهی به گره در روابط اصلی درون فرایند، مطرح شده توسط هگلی ها، در نقاط گرهی معینی، تغییر کمی، چه کاهش یا افزایش، منجر به جهش کیفی می شود...". و این در زمانی ست که در بسیاری از موارد، غالبا اطلاعات کافی درباره ی نحوه ی پیدایش واقعی تازه از کهنه در دسترس نبوده است. الکترونیک این شرایط را تغییرداد. بکاربردن الکترونیک در محیط های اجتماعی و علمی در هر دو مورد موجب تغییر کیفی شد و آن ها را آشکار کرد و توضیح ریشه ای پیدایش کیفی جدید ممکن شد.
چنین توصیفی اساس نظریه آستانه ی آشوب در پیچیدگی است که کریس لانگدن و نرمان پاکارد آن را ارائه کردند. زمینه ی اصلی کار آن ها علم فیزیک بوده است. دیگر مورد، اثبات دیالکتیکی این موضوع بوده که جهش کیفی با پیدایش جنبه ای از فرایند جدید در تحول کمی فرایند کهنه اغاز می شود. این کار توسط نلسون پری انجام شده که زمینه ی اصلی کار وی تحول های اجتماعی اخیر است. وی تشخیص داده است که فن آوری الکترونیک، هم پیوندی بین دو طبقه ی سرمایه دار و کارگر را تخریب می کند، و از نظر فنی بستر لازم برای جامعه ی بعداز سرمایه داری را آماده می کند (این بحث در ادامه آمده است). این دو درک به هم شبیه اند هرچند که یکسان نیستند. هردو تلاش می کنند که پیدایش پدیده ی جدید را به حساب بیاورند. آن ها هرکدام فرایندی را تشخیص می دهند که درآن، در مرحله ی معینی از تحول، شروع تغییر بیشتر، ثبات موجود را به هم ریخته و وارد دوره ی آشوبی ای می شود که منجر به تغییر کیفی می شود. هردو در عین حال، با شاخص های وقوع جهش کیفی همخوانی دارند و ارتباط بین پیچیدگی و دیالکتیک مارکسیستی را نشان می دهند.
سرمایه داری به عنوان یک سیستم پیچیده ی پویا
برجسته ترین کاربرد ماتریالیسم دیالکتیک همان است که مارکس و انگلس برای نشان دادن چگونگی کارکرد سرمایه داری از آن بهره گرفتند. و این پیش درآمدی به رویکرد پیچیدگی ست که نتایج نظری مهمی برای این دوران دربرداشته است. مارکس برمبادله ی کالا به عنوان منبع تحول جامعه ی سرمایه داری تاکید دارد. قانون ارزش اضافه و بسیاری از اصول اقتصادی او از بررسی این فرایند پدید آمده اند. این مثال جالبی است از پیدایش یک سیستم پیچیده ی سازگار از تاثیرهای متقابل متمرکز در یک عرصه و به بهترین شکل ارتباط تاریخی عمیق بین پیچیدگی و دیالکتیک مارکسیستی را نشان می دهد. این نقطه ی شروع ارزشمندی است برای بکارگیری یک روش شناسی مبتنی بر پیچیدگی و یا دیالکتیک برای بررسی شرایط جاری. ما از شناخت مارکس شروع می کنیم که سرمایه یک رابطه ی اجتماعی است. سرمایه موضوع مرده ای نیست. ماشین، زمین یا هر چیز دیگری نیست. سرمایه پیوند زنده ای بین طبقات جامعه است. "سرمایه محصولی اشتراکی است ... یک قدرت اجتماعی است." قدرتی که طبقه ی سرمایه دار برطبقه ی کارگر اعمال می کند. و از مبادله ی کالا بین طبقه ی سرمایه دار و طبقه ی کارگر برمی خیزد. تنها چیزی که طبقه ی کارگر برای فروش دارد توانائی کارکردنش است، چیزی که مارکس آن را نیروی کار نامیده است.
طبقه ی سرمایه دار نیروی کار طبقه ی کارگر را می خرد و نیازهایش را به وی می فروشد. هرکدام هر فکری که نسبت به هم دارند، در دوران رشد سرمایه داری (در اینجا منظور رشد ادواری، از جمله دوره ی بحران مازاد تولید است. طبیعت دوره ای چنین بحران هایی موجب بهبودی سیستم می شود)، این دو طبقه ی به هم وابسته اند. آن ها به هم نیاز دارند. آن ها از طریق مبادله ی دوجانبه همدیگر را تعریف می کنند. همانطور که مارکس با جزئیات دقدیق نشان داد، تناسب موجود در این مبادله را قانون ارزش تنظیم می کند، همان قانون اقتصادیی که نسبت مبادله بین هر کالای دیگری را تعیین می کند.
فعالیت اقتصادی در جامعه سرمایه داری از تولید و مبادله ی میلیون ها کالا تشکیل شده است. برای خرید و فروش،خریدار به فروشنده، و فروشنده به خریدار نیازدارد. خریدار تلاش می کند ارزان بخرد و فروشنده تلاش می کند که با قیمت بالا بفروشد. ارزش افزوده برآمد کلی این مبارزه بین منافع اقتصادی متضاد را توضیح می دهد. ارزش مبادله ی هرکالائی براساس میزان کار لازم برای تولید آن تعیین می شود. . بنابراین ارزش نسبی کالا را میزان نسبی کاری که برای تولید آن ضروریست، تعیین می کند. قانون ارزش حاکی از آن است که نهایتا این نسبت میزان کار لازم برای کالاهاست که میزان مبادله ی کالاها را تعیین می کند. از آنجائی که مبادله کالا عمدتا از طریق مبادله ی پول صورت می گیرد، قیمت به شکلی از نشان دادن ارزش تبدیل می شود. بنابراین از آنجائی که برای تولید هر کالا میزان کار افزایش یا کاهش پیدامی کند، قیمت آن هم به همین روال تغییر پیدا می کند.
در تائید گفته ی فوق، تجربیات بی شماری از دو قرن پیش وجوددارد مبنی بر اینکه، این قانون زندگی اقتصادی جوامع سرمایه داری را تنظیم کرده است. برای مثال ماشین پنبه پاک کنی را در نظر بگیرید. خودکار کردن کار بیرون کشیدن دانه وآشغال از محصول پنبه، میزان کار ضروری برای تولید پنبه را کاهش داد. بنابراین از نظر اقتصادی تولید پنبه را اقتصادی کرد، و همزمان مبارزه ی مقدماتی علیه سیستم برده داری در آمریکا، و صنعت پارچه بافی در اروپا را تقویت کرد. بعداز جنگ داخلی، نسق داری، شکلی از بکارگیری کارگران، جانشین برده داری شد. این فقط نتیجه ی اختراع یک ماشین پنبه پاک کنی بود که ارزش کارنیروی انسانی را در تولید پنبه کاهش داده بود.
همین امر هنوز هم سدق می کند و هرچه برای تولید کالائی تکنولوژی بیشتری بکارگرفته شود (یعنی کاری کمتر نیاز است)، قیمت رو به کاهش می گذارد. این که چگونه این مانیفست در موارد خاص خود را اعمال می کند، متفاوت است، اما جهت گیری کلی همان است. برای مثال، در تولید انبوه اتومبیل، خط مونتاژ در بکارگیری نیروی کار صرفه جویی ایجاد کرد. (ریفکین ، 1995، صفحه ی 95) . همینطور، کامپیوترهای شخصی مدرن، پخش کننده های وی سی آر و غیره را فقط زمانی می توان بصورت گسترده فروخت که علم الکترونیک میزان کار مورد نیاز برای تولید آن ها را کاهش دهد. نیروی کارکمتر، هزینه کمتر برای تولید ماشین، کامپیوتر شخصی، و در نهایت همه ی کالاها. و بویژه، قدرت کم تر نیروی کار. در سیستم سرمایه داری نیروی کار لازم برای تولید به سرعت کاهش می یابد و عواقب خود را نیز برای کارگران جهان درپی دارد.
پیش از پیشرفت فن آوری الکترونیک (که در نسبت معکوس با ارزش نیروی کار رشد می کند)، بهره وری نیروی کار از نظر کمی رشد داشت. کارگر ساده، نیروی بخار، احتراق درونی و الکتریسیته مراحل تعیین کننده ی این تحول می باشد. رشد سرمایه داری و رشد بازارش برای این مرحله ضروری بود. و توسعه یافت. سیستم استعماری، رکود بزرگ، جنگ جهانی دوم، بازسازی کشورهای متلاشی شده ی سرمایه داری، و خلع سلاح کردن مستعمره ها بعد از جنگ، همگی حوادثی مهمی بودند که امکان چنین گسترشی را پدیدآورد. همانطور که معلوم است، این فرایند راحت نبود و غالبا با درد و رنج همراه بود. اما مضمون اصلی آن همانا تحول دنیای سرمایه داری در مراحل رشد بود. سیستم سرمایه داری ، خودش، هیچگاه خطر چندانی نبوده است ( مقاله ی تی. هرشیل در این زمینه جالب است). در کتاب جرمی ریفکین " پایان کار " و سایر منابع ادعا شده که الکترونیک از بین برنده ی کار است. آیا سرمایه داری بدون کار می تواند وجودداشته باشد؟ کار هم منبع ادامه ی حیات طبقه ی کارگر و هم منبع ثروت طبقه ی سرمایه دار است. تولید الکترونیکی نیروی کار را به حدی ارزان کرده که عملکرد قانون ارزش نمی تواند نگهدارنده ی رابطه ی بین طبقه ی سرمایه دار و کارگر باشد. میزان کاری که برای تولید سودآور لازم است، نه می تواند حضور کارگر را تاب بیاورد و نه سرمایه گذاری تولیدی سرمایه دار را. به عبارت دیگر،رابطه ی بین آن ها شروع انقطاع کرده است. طبقه ی جدیدی دارد پیدایش می کند که نه می تواند کارکند و نه می تواند مصرف و ثبات اجتماعی متکی بر فراهم بودن کار چیزی مربوط به گذشته است.
توجه ی دوباره ی شما را به تکیه داشتن این تحلیل هم بر پیچیدگی و هم بر دیالکتیک جلب می کنم. جامعه، از زمانی که عنصر بطور کیفی جدید ، یعنی پردازش الکترونیکی اطلاعات، توان پردازش اطلاعاتی را به ماکزیمم رساند، در آستانه ی آشوب قرارگرفته است. تمامی ترمزها برداشته شد. باید پرسید پس ما به کجا می رویم؟
نتیجه
جامعه به آستانه ی آشوب نزدیک شده است. فن آوری الکترونیک نیازی به نیروی کار ندارد و تولید را به بهره وری بالایی رسانده که ورای نیاز انسان رسانده است. بنابراین همان چیزی که ثبات جامعه ی سرمایه داری را به هم می ریزد می تواند جامعه ی انسانی را از کمبود تاریخی و استثمار رها کند. طرح اولیه ی آزادی انسان براساس نفی نیروی کار توسط مارکس گذاشته شده است. " تا کنون در تمامی انقلاب ها روش کار همواره دست نخورده باقی مانده است. همواره توزیع متفاوت این فعالیت، یعنی توزیع کار بین اشخاص جدید مطرح بوده است. انقلاب کمونیستی اما، علیه این فعالیت جهت گیری شده، و ضمن آزاد کردن طبقه ی کارگر، به حکومت تمام طبقات و خود طبقات پایان می دهد..." ( ایدئولوژی آلمانی، فصل 1 قسمت 2، بخش 6).
توصیف جامعه ای همراه با تعاون و مشارکت و با کالاهای مجانی، در اثر عملکر جذب کننده ای به نام تولید الکترونیک، با فرمول بندی های مارکس همخوانی دارد. همین امر در مورد درک دیالکتیکی نلسون پری از جامعه ای با کالاهای مجانی بعد از واردشدن تولید الکترونیکی به جامعه ی سرمایه داری، صدق می کند. البته کسی نمی تواند آینده را تضمین کند. ما فقط به هماهنگ بودن طرح جامعه ی کمونیستی سرشار از فراوانی و همکاری با چشم اندازهای ارائه شده توسط نظریه ی پیچیدگی اشاره می کنیم. علم تنها امکان ها را تشخیص می دهد. اما اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد، بستگی به کاری دارد که مردم می کنند.
Bibliography
Begley, Sharon, Rethinking the Riddle of the Dinosaurs, Newsweek, June 5, 1995
Engels, Frederick, The Dialectics of Nature, Progress Publishers,Moscow, 1972
Gould, Stephen Jay Wonderful World, Norton 1989
Horgan, John, From Complexity to Perplexity, Scientific American, June 1995
Levins, Richard and Lewontin, Richard, The Dialectical Biologist, Harvard University Press,Cambridge, Mass. 1985
Lewin, Roger, Complexity, Macmillan, NY, NY, 1992
Marx, Karl, Capital, International Publishers, NY, NY 1967
Marx, Karl and Engels, Frederick, The Communist Manifesto, International Publishers, NY,NY, 1982
Peitgen, Heinz-Otto, Jurgens, Hartmut, Saupe, Dietmar, Fractals For The Classroom, Springer-Verlag, NY, 1992
Peery, Nelson, Entering An Epoch of Social Revolution, Workers Press, Chi, Il., 1993
Rifkin, Jeremy The End of Work, Putnam, 1995
برگردان: هما احمدزاده، احمد جواهریان
پرداختن به جریان های جاری در زندگی سیاسی امروز جهان چندان دلگرم کننده نیست. می توان آن را نظم جدید جهان خواند، اما فروپاشی اتحادشوروی، رشد جناح راست نظامیگرا در آمریکا، تبدیل " عملیات امید" در چند سال پیش به برخورد نظامی در سومالی و یوگسلاوی همگی نشانی از ویژگی های اوضاع آشوبی امروز دارد. ثبات قبلی درحال از بین رفتن است و به نظر می رسد که همه چیز در همه جا دارد بدتر می شود. بیکاری، خشونت و فقر درحال افزایش اند. و از سوی کسانی که برسر قدرت اند، و یا رقیبان سیاسی به رسمیت شناخته ی آن ها ، راه حلی ارائه نمی شود. تغییر و گسیختگی شدید از گذشته، همه جا مشاهده می شود. بسیاری از دانشمندان، به خصوص آن هائی که درگیر فعالیت های مترقیانه ی سیاسی هستند، تلاش می کنند که معنای این آشوب جاری را دریابند، اما چگونه می توان این بحران را درک کرد؟ چشم انداز توسعه ی پیوسته و فزاینده، که می توان آن را به عنوان توسعه ی تدریجی توصیف کرد، یعنی همان چشم اندازی که تا دوران اخیر در بیشتر علوم اجتماعی و طبیعی غالب بوده، دراین مورد صدق نمی کند.
همزمان، انقلابی علم های جدید را در تمام عرصه ها دربرگرفته که ریشه ی آن انقلاب در علوم الکترونیک است. توان محاسبه ی کامپیوترها، در همه جا، امکان دسترسی به میزان اطلاعاتی را ممکن ساخته که در قبل امکان پذیرنبود. در نتیجه، کشف الگوهای تحول فرایند های گوناگونی عملی شده است. جدیدترین نمود این اکتشاف ها پیچیدگی است که "علم جدید" ی نامیده می شود. این علم الگوهای مشترک حرکت بین فرایندهای کاملا متفاوت کشف کرده که سیستم های پیچیده ی پویا نامیده می شوند.
پیچیدگی
علم پیچیدگی به وضوح ادعا دارد که تحول را نمی توان تنها یا در بیشتر موارد پیوسته دانست. در واقع، نظر علم پیچیدگی در جهت مقابل، یا شاید، بسط نظریه ی تکامل تدریجی است که نیوتن و داروین بنیان گذار آن بودند. نظریه ی تکامل خود تحول را در جهش هایی دیده که دوران های رشد تدریجی را با جهشی به هم پیوند داده است. پیدایش سریع حیات پرسلولی در حدود 600 میلیون سال پیش، در مرحله ی انفجار کامبرین ، با فرض رشد تدریجی ای که داروین ارائه داده، در تضاد است. مجموعه کشف هایی که توسط استفان جای گلد دست روی آن گذاشته شده (گلد، 1989) ، با قابلیت بازسازی فرایندها به کمک علم پیشرفته ی الکترونیک، و همچنین خلاقیت کاشفان آن، می توان ممکن دانست. (" تفکردوباره درمورد معمای دیاناسورها" چاپ شده در نیوزویک به تاریخ 5 جون 1995 ، توضیحی است در مورد مدیون بودن دیرینه شناسی امروزه به الکترونیک). مناقشه درمورد پویایی تکامل، نقش انتخاب طبیعی، و وجود محدودیت های از پیش تعیین شده یا جذب کننده ها در سیستم های تکاملی پیچیده ادامه دارد.
جذب کننده ها در کاربردی مشابه برای جامعه هم قابل طرح اند. آیا تاریخ، آنطور که چرچیل بیان می کند، فقط یک سری جریاناتی است که یکی بعد از دیگری به وقوع می پیوندد، و یا مراحلی اجتناب ناپذیراند که باید طی شود؟ آیا در فرایند پیچیده ی پویش جامعه ی انسانی، جذب کننده ها حضور دارند؟ برای مثال، آیا کارخانه های بزرگ تولیدی یا شکل های اجتماعی مربوط به آن ها اجتناب ناپذیرند؟ آیا استثمار و فقر اجتناب ناپذیر است؟ آیا این احتمال وجوددارد که عاقبت بر همه ی آن ها فائق بیائیم؟ علم پیچیدگی چارچوبی را پدید می آورد که درآن این گونه مسائل قابل طرح می شوند.
پیچیدگی ادعاهای به شدت کلی درمورد تحول، مانند پیدایش نو از کهنه و غیره، دارد. حداقل برخی از طرفداران و منتقدان آن، در تلاش برای یافتن نظریه ای برای همه چیزبوده اند. به همین دلیل، از سوئی با باورهای شکاکان جور در می آید، و برخی از دانشمندان به مخالفت با آن پرداخته اند . با این وجود، پیچیدگی چارچوبی فلسفی است با سابقه ای معتبر در عصر کامپیوتر. نظریه آشوب ، نظریه فاجعه ، و هندسه ی فراکتالی به تمامی چشم اندازهای نظری ای هستند که طی بیست سال اخیر با ارائه ی نظریه ی تحول ناپیوسته یا ناگهانی، پدیدآمده اند. و به همین دلیل، تمامی آن ها تاحدی در پیشبرد علم پیچیدگی مشارکت دارند. همخوانی دارد. ارزش پیچیدگی در نگاه کلی فلسفی آن است که تلاش می کند دیدی که الکترونیک مدرن درمورد طبیعت و جامعه به دست می دهد را کسب کند. بستگی موضوعی آن به فن آوری الکترونیک را می توان از نقل قول زیر دریافت که مشخص کننده ی گستردگی بکارگیری مفاهیم اصولی نیز هست:
"بسیاری از کشف های معاصر در نظریه های مدرن آشوب و فراکتکال، فقط به واسطه ی کامپیوتر ممکن شده است. این روشن است که فصل تازه ای در تاریخ علم آغاز شده است. اینکه ای نتایج را نتیجه ی قوانینی مطلق انگارانه بشناسیم، واقعبینانه نیست. نظریه آشوب و هندسه ی فراکتالی بطور اساسی و به شدت درک ما را از تعادل و بنابراین هارمونی و نظم در طبیعت و همچنین موضوع های دیگر زیرسئوال می برد و مدلی جدید و همه جانبه نگری را برای اولین بار ارائه دهد که می تواند بر پیچیدگی واقعی طبیعت احاطه یابد. این احتمال جدی ست که روش ها و اصطلاحات علمی جدید به ما، برای مثال، اجازه ی درک کافی از تحولات محیط زیست و آب و هوا داده تا در چالش با مسایل غول اسای جهانی موثرتر عمل کنیم."
پیچیدگی دید پیوستگی/ عدم پیوستگی تحولات در زمینه های مختلف را ارائه می دهد. الگوی کلی ای که طرفداران این نظریه توضیح می دهند از این قرار است:
• پیدایش ساختار جهانی از تاثیرهای متقابل محلی؛
• ارتباط داخلی پدیده ها
• ادامه تحول خطی یک فرایند تا رسیدن به نقطه ی که حداکثر توان پردازش اطلاعات، جائی که آماده ی حرکت در آستانه ی آشوب باقی می ماند تا اطلاعات بیشتر وارد شده به سیستم، ثبات را از بین برده و آن را با خیزشی به موقعیتی جدید راهبری کند.
• پیدایش نظم و ساختار جهانی براساس کنش های آشوبی و تصادفی
• وجود محدودیت ها یا نتایج نهائی فرایندهای پویا که به عنوان جذب کننده ها شناخته می شوند.
برای سنجش درجه ی تحول سیستم های پیچیده ی سازگار، نظریه پردازان پیچیدگی از متغیری به نام قابلیت پردازش اطلاعات استفاده می کنند. همزمان با رشد سیستم، پردازش اطلاعات هم بتدریج تا نقطه ای که به آن آستانه ی آشوب می گویند، رشد می کند، اطلاعات بیشتر نقطه ی ثبات را به چالش می کشد: "آستانه ی آشوب نقطه ای است که اطلاعات مرحله ی اول در دنیای مادی را پشت سر می گذارد، جائی که دست بالاتر را در انرژی پیدا می کند." . این مفهوم از تعمیم در مشابه سازی توسط کامپیوتر ( ایجاد آگاهی، تکامل انواع، و دیگر پدیدها) بدست آمده است. این مفهوم نقش حیاتی در چشم انداز تغییر در پیچیدگی بازی می کند و تفسیر مفیدی از تحول جامعه بدست می دهد.
عرصه های بکارگیری پیچیدگی به شدت مختلف است. پر باک ، فیزیکدان آزمایشگاه ملی بروکهیون به پراکندگی زمین لرزه ها، نوسانات بازار سهام، و الگوی انواع درحال انقراض اشاره می کند که طبق نظریه پیچیدگی دارای الگوهای کلی مشابهی هستند. همین امر در مورد مدل های هوش مصنوعی ارائه شده توسط عضو موسسه ی سانتافه ، کریس لانگدوم ، و شبکه ی بولین بیولوژیست دانشگاه پنسیلوانیا، استوارت کافمن و تفسیر تکامل بیولوژیکی و فرهنگی توسط برنده ی جایز نوبل موری گلمن نیز صادق است.
شاخص ترین مثال سیستم پیچیده ی سازگار جامعه ی بشری است. این سیستم به صراحت هم پیچیده است و هم سازگار و در طول تاریخ برای افزایش توانائی پردازش اطلاعات برای مقاصد اجتماعی، خود را سازماندهی کرده است. برای مثال، انتقال از شکل فئودالی، که اساس آن جوامع روستائی بود، به سرمایه داری که اصول شهرنشینی آن، بکارگیری عملی علوم در صنایع طی قرون هیجده و نوزده را ممکن می ساخت، یکی از آن هاست. این فرایند همه چیز بود، جز متکی به نظم و صلح جویانه. برعکس، حرکت اجباری روستائیان از زمین ها که بستر امرارمعاش آن ها بود، بدون هرگونه نظم، خشونت بار و غالبا همراه با خونریزی بود. حصارکشی زمین هائی که قبلا مشترکا روی آن کشت می شد، زمین ها را به مرتع گوسفندان، و انسان ها را به طبقه ی کارگر شهری تبدیل کرد. سپس بهم ریختگی اجتماعی، جامعه را آماده ی تجدید سازماندهی اجتماعی کرد. آیا اغتشاشی که امروز با آن روبرو هستیم، دارای مضمون مشابهی نیست؟
رابطه ی بین آشوب و ساختار برای این علم جدید که کاربرد اجتماعی دارد، مسئله ای اساسی است. آیا تحول جوامع، آن ها را به حداکثرظرفیت پردازش اطلاعات، نقطه ای که آن را آستانه ی آشوب می نامند، می رساند؟ آیا درهم ریختگی بیشتر، منجر به انتقال شرایط آشوبی به مرحله ی جدیدتر و بالاتری از ظرفیت پردازش اطلاعات (بالاتر به مفهوم پیچیده تر) می شود ؟ این توصیف با چشم اندازی که نظریه پیچیدگی از تکامل می دهد کاملا همخوانی دارد. این دید همچنین زمان کنونی را برای انتقال به یک نظم اجتماعی با تعاون و آگاهی بیشتر، پیش درآمد یا حداقل پیش درآمد محتملی می شناسد. اثبات این امر البته تنها بوسیله ی تجربه ی آن انجام پذیر است. نکته این است که نتایج این علم نوین یعنی پیچیدگی، با درک خوش بینانه از وقایع اخیر، علیرغم آشوب و اغتشاشی که در آن به نظر می رسد، همخوانی دارد.
پیچیدگی چارچوب فلسفی ای را برای تجزیه و تحلیل بحران جاری ارائه می دهد. کریس لانگتون، یکی از کاشفان ایده ی آستانه ی آشوب، الگوهای پیچیدگی مشابهی را در بحران جاری می بیند. تفسیر تاثیرات احتمالی سقوط اتحادشوروی در اکتبر 1991 وی براساس مدل کامپیوتری بود که برای بررسی این تحولات بکارمی برد. او می گوید: " این دو سیستم دردوران ثبات طولانی با یکدیگر همزیستی داشتند، بعد یکی از آن ها سقوط کرد و همه چیز به هم ریخت. بی ثباتی ای وحشتناکی پدیدآمد. در اینجا اتحادشوروی گونه ای است که سقوط کرده است. من مدافع جنگ سرد نیستم، اما این فروپاشی بی ثباتی عظیمی در جهان پدید خواهد آورد.
اگر مدلی که ارائه کرده ایم ارزشی داشته باشد باید اینجا خودش را نشان دهد." ( نقل از لووین، 1992). برای دریافت بیشتر این بینش مهم، بررسی واقعی حرکت اجتماعی جاری ضروریست. برای استفاده از توانائی عظیم پیچیدگی در درک تحولات جاری اجتماعی فقط تشخیص الگوهای پیچیده ی مشترک با سایر سیستم های پیچیده ی سازگار کافی نیست. مهمترین مشکلات در جزئیات نهفته است. برای ارزیابی واقعی که چه اتفاقی دارد می افتد، ضروریست که تشخیص داده شود چه چیزی این مسیر و مشخصه را ایجادکرده است. اساس واقعی حرکت در توسعه ی اجتماعی باید روشن شود و مورد تجزیه و تحلیل قرارگیرد.
چنین حرکتی از سوی طرفداران پیچیدگی صورت نگرفته است. تحلیل هایی قدیمی در مورد مراحل تحول در جامعه های باستانی وجوددارد که در آن "جذب کننده ها معادل سطح های مختلف و مجزای سازمان، مانند ریاست در قبیله، و دولت" دانسته اند، ( کامپلکسیتی، لوین، 1992 صفحه ی 21). اما در رابطه با بحران های اجتماعی جاری، پیچیدگی حرف چندانی برای گفتن ندارد.
آن ها در موضوع های متفاوتی، از منظر پیچیدگی، به تجزیه و تحلیل پرداخته اند. تعادل یا عدم تعادل در بازار سهام، مزیت نسبی برخی از کالاها، تراز تجارت خارجی جزو موضوعاتی است که از دید پیچیدگی مورد بررسی قرارگرفته است. هرچند که نگرش پیچیدگی تاکید بر ارتباط داخلی بین پدیده ها دارد، اما به آن ها به عنوان حوادثی منفرد پرداخته شده است. قابل توجه این است که زمینه ی مفهومی این کار بر فرض دائمی بودن نهاد سرمایه داری است. اما یکی ازاصول اساسی پیچیدگی عبارت است از شناختن آستانه ی آشوب به عنوان نقطه ای که کیفیتی متفاوت می تواند در آن پیدایش پیداکند. این احتمال به سادگی نادیده گرفته شده است. چرا چنین اصول مسلمی به نفع چنین فرضیات محافظه کارانه ای نادیده گرفته شده است؟ آیا بررسی های انجام شده در بیشتر تحقیقات پیچیدگی، تحت نفوذ منافع شرکت های بزرگ حامی آنان است؟ و مهمتراز همه چگونه می شود به این محدودیت ها غلبه یافت؟ چگونه می توان از بینش و بصیرت پیچیدگی برای تحلیل بحران جاری کمک گرفت؟
برای بکارگرفتن نظرگاه پیچیدگی برای چنین تلاشی، بهتر و شاید ضروریست که پیشینه ی تاریخی پیچیدگی را بشکافیم. هم از منظر فلسفی و هم کاربرد آن در بررسی های اجتماعی، ماتریالیسم دیالکتیک عجین شده با نام کارل مارکس و فردریک انگلس برای این کار پیشینه ی مناسبی است و این ارتباط قابل اثبات است. پیچیدگی دارای الگوها و اصول تحولی است که قابل تعمیم به ساختارهایی است که از طریق الکترونیک قابل بررسی اند. اما این اصول همچنین با بکارگیری دیالکتیک کاملا همخوانی دارند. این بدین معنا نیست که پیچیدگی چیزی تازه ارائه نمی دهد. همانطور که علوم پیشرفت کرده اند، فلسفه هم پیش رفته است. موضوع این نیست که برای بینش و متدلوژی فلسفی واژه ی درستی انتخاب کنیم. مسئله این نیست که این دیالکتیک است یا پیچیدگی؟ بلکه هدف این است که یک ارتباط صحیح و واقعی در تاریخ فلسفه و علم پیداکنیم.
این ارتباط به دو دلیل مهم است:
1- اجازه می دهد که مارکسیسم در بستر علم جدید ارزیابی شود؛
2- با ارتباط دادن پیچیدگی به دانسته های گذشته، از آن رمزگشایی می شود.
پیچیدگی و ماتریالیسم دیالکتیک هر دو معتقد به واقعی و قابل شناخت بودن دنیا هستند، و وجود آن را براساس عملی در دنیایی دیگر نمی داند و نیاز به وجود یک منبع ایده آلی برای بقای آن قائل نیستند. به عبارت دیگرآن ها تا این لحظه، آنطور که روش شناسی و فرضیات پیچیدگی، و بطورکلی علم مدرن، نشان می دهد، بینش ماتریالیستی را پذیرفته اند. اشاره به این نکته با توجه به تجربه های گالیله مانند و عدم پذیرش بلاشرط استانداردهای جاری، خود ارزشمنداست. راجر لوین درمورد دو دیدگاه علمی غیرماتریالیستی معاصر درباره ی عدم توانایی علم در توضیح کامل آگاهی انسان، به بحث می پردازد. جای تعجب ندارد که یکی از آن ها استناد به یک روح مافوق طبیعی آفریننده می کند، معجزه ای که همواره برتر از علم است، و دیگری از ماتریالیسم دفاع می کند، ولی ادعا می کند که واقعیت این موضوع تا ابد ناشناخته می ماند. ( کامپلکسیتی، لوین، 1992 صفحه ی 154، 167). اما بینش های ماتریالیستی جهان گستر و دیرینه هستند. برای نمونه، جمع بندی هراکلیت از مفاهیم فلسفه ی وجود در دوران پیش از سقراط چنین است:
"این نظم طبیعت، و تمامی نظم های مشابه آن را خدایی یا بشری نساخته، بلکه بوده، هست و برای همیشه خواهدبود، آتش فروزانی که طبق معیارهایی برافروخته شده و طبق معیارهایی هم خاموشی خواهد گرفت". ( کتاب فلسفه ی مارکسیست، لنینگراد، موسسه ی فلسفه، 1937)
و اما از منظر طرفداران دیالکتیک. فلسفه ی دیالکتیک مشتاق است که به تغییرات و تحول پدیده ها کلیت ببخشد. این نگاه معتقد است که چیزها نه در انزوای خود، که در ارتباط متقابل با سایر چیزها تغییرمی کنند. همانطور که فردریک انگلس اشاره کرده "دیالکتیک علم ارتباط پدیده هاست". (دیالکتیک طبیعت، فردریک انگلس، صفحه ی 62). خود دیالکتیک نیز تغییر می کند و یا حداقل درک ما از آن تغییر می کند. براثر پیشرفت علم، از جمله علم جامعه شناسی، وقتی الگوها و ارتباط مابین چیزها که به آن ها اجازه ی تحول می دهد، آشکار می شود، فلسفه ی دیالکتیک هم متقابلا تحول می یابد. ماتریالیسم دیالکتیک فلسفه ی بسیارسودمندی است که عمدتا خوب شناخته نشده است. برای شناخت بیشتر، شما را به دو بحث بسیارعالی ولی متفاوت ارجاع می دهم: یکی بحث دیالکتیک مدرن در کتاب بیولوژیست های دیالکتیکی نوشته ی لوینز و لوونتین و دیگری ورود به عصر انقلاب اجتماعی نوشته ی ان. پیری . لوینس و لونتین اهمیت بکارگیری دیالکتیک در علوم طبیعی را نشان می دهند. پیری عمدتا دیالکتیک را برای بررسی دگرگونی اجتماعی بکار می گیرد. از نقطه نظر فلسفه ی دیالکتیک، وی احتمال پیدایش جامعه ای مشارکتی با کیفیت تازه از درون شرایط جاری را مورد تجزیه و تحلیل قرارداده است. هر دو بحث دارای بینشی است که تکیه بر اصول دیالکتیک سنتی دارد، و هرکدام با درنظرگرفتن دانسته های مدرن به تعمق و تفکر درمورد آن پرداخته اند. لوینز و لونتین در ضمن تشخیص محدودیت های قرن نوزدهم در چشم اندازهای علمی انگلس، به دین خود به انگلس، در شناخت مشخصه ی تاریخی دیالکتیک، در کتاب خود اعتراف کرده اند (بیولوژیست های دیالکتیکی، لوینس و لونتین، صفحه ی 279). من خوانندگان را به هردو منبع اشاره شده در مورد دیالکتیک ارجاع می دهم و هدفم نشان دادن تحول دیالکتیک در رابطه ی آن با پیچیدگی است.
پیچیدگی رابطه بین نظم و آشوب و پیدایش ساختار از فرایندهای تصادفی را نیز مورد بررسی قرار می دهد. برآمدهای جداگانه تصادفی غالبا دربرگیرنده ی مضمون الگوهای جبرگرایانه اند. بنابراین، بسیاری از فرایندها ساختاری جهانی دارند که از تصادف هایی جداگانه پدید آمده اند. ارتباط دوجانبه ی بین دو گروه ظاهرا کاملا مجزا، یعنی تصادفی و جبرگرایانه، اساس و پایه ی بیشتر نظریه های احتمالات و آمار است. انگلس بیش از یک قرن پیش به این اصل کلی فلسفی اشاره کرده بود : "شانس نیز در ذات خود نشان از ضرورتی دارد". لوینز و لونتین این را به عنوان مثالی از دیالکتیک ذکرکرده اند: "فرایندهای تصادفی می توانند نتایج جبرگرایانه داشته باشند. و این اساس پیش بینی تعداد تصادفات ماشین ها در جدول های آماری است. نتایج ). ( یک فرایندی تصادفی منجر به پراکندگی برآمدها در بسامدی خاص می شود.) فرایندی تصادفی منجر به برخی بسامدهای ی توزیع برآمدها می شود ... این پراکندگی به عنوان موضوع بررسی، اگرچه محصول اتفاقات تصادفی، خود جبرگرایانه است." ( صفحه ی 284 )
چیز جدیدی که پیچیدگی مدنظرمی گیرد مثال های بی شماری است، که کامپیوترهای الکترونیکی آن ها را به عنوان برآمدهای جبرگرایانه اعلام می کنند و امروزه به عنوان پدیدآمده از فرایندهایی تصادفی شناخته می شوند. از هوش مصنوعی یا مدل تکامل گونه ها گرفته تا ریاضیات فراکتال، ساختارهای پیچیده ی کاملا جبرگرایانه ای را می توان نشان داد که از فرایندی تصادفی پدیدآمده اند. نظریه های پیچیدگی به عنوان یک اصل کلی به بررسی این نوع پیدایش ها می پردازد. البته بحثی با کاربرد اجتماعی مهم، در مورد ماهیت توسعه جامعه ی انسانی، بین دانشمندان براه افتاده است. بحث بر سر آن است که تحت چه شرایطی می توان مدعی شد که برآمدی نهایی (حد یا جذب کننده ای) در یک فرایند پیچیده وجود دارد.
همچنین، چیز جدید و در ضمن بسیار مهم در پیچیدگی مواردی ست که یک تصادف یا تغییر جزئی اولیه در سیستم های پیچیده ی پویا، برآمد جبرگرایانه ی مورد انتظار را درهم می ریزد. موقعیتی بی ثبات که در آن تغییری جزئی در فرایند، مقدمه ی آستانه ی آشوبی می شود که از آن فرایندی بطور کیفی جدید به عنوان نمادی ناپیوسته از تحول طبیعت و جامعه پدید می آید. شاید به عنوان بهترین مثال شناخته شده برای عدم پیوستگی، البته تحت شرایط مناسب، به توان به اثر پروانه ای اشاره کرد که بعداز مقاله ی فیزیکدان ای. لورنز به نام او معروف شد: آیا بال زدن یک پروانه می تواند گردبادی در تکزاس به راه اندازد؟ ( جواب: گاهی اوقات بله، ولی نه اکثر اوقات). در این مثال و سایر مثال ها، عدم پیوستگی و جهش به حالت جدید جنبه ی مهمی از تحرک واقعی دانسته شده است. این شناخت البته سابقه ی تاریخی در دیالکتیک دارد، اما این پدیده برای هر تلاشی در راه درک از هم گسیختگی اجتماعی اخیر و سمت و سوی احتمالی آن بسیار با اهمیت است.
مفهوم تحول از طریق جهش همیشه بخشی از دیالکتیک بوده است. انگلس نیز این موضوع را مورد بحث قرار داده است : "در مسیر منتهی به گره در روابط اصلی درون فرایند، مطرح شده توسط هگلی ها، در نقاط گرهی معینی، تغییر کمی، چه کاهش یا افزایش، منجر به جهش کیفی می شود...". و این در زمانی ست که در بسیاری از موارد، غالبا اطلاعات کافی درباره ی نحوه ی پیدایش واقعی تازه از کهنه در دسترس نبوده است. الکترونیک این شرایط را تغییرداد. بکاربردن الکترونیک در محیط های اجتماعی و علمی در هر دو مورد موجب تغییر کیفی شد و آن ها را آشکار کرد و توضیح ریشه ای پیدایش کیفی جدید ممکن شد.
چنین توصیفی اساس نظریه آستانه ی آشوب در پیچیدگی است که کریس لانگدن و نرمان پاکارد آن را ارائه کردند. زمینه ی اصلی کار آن ها علم فیزیک بوده است. دیگر مورد، اثبات دیالکتیکی این موضوع بوده که جهش کیفی با پیدایش جنبه ای از فرایند جدید در تحول کمی فرایند کهنه اغاز می شود. این کار توسط نلسون پری انجام شده که زمینه ی اصلی کار وی تحول های اجتماعی اخیر است. وی تشخیص داده است که فن آوری الکترونیک، هم پیوندی بین دو طبقه ی سرمایه دار و کارگر را تخریب می کند، و از نظر فنی بستر لازم برای جامعه ی بعداز سرمایه داری را آماده می کند (این بحث در ادامه آمده است). این دو درک به هم شبیه اند هرچند که یکسان نیستند. هردو تلاش می کنند که پیدایش پدیده ی جدید را به حساب بیاورند. آن ها هرکدام فرایندی را تشخیص می دهند که درآن، در مرحله ی معینی از تحول، شروع تغییر بیشتر، ثبات موجود را به هم ریخته و وارد دوره ی آشوبی ای می شود که منجر به تغییر کیفی می شود. هردو در عین حال، با شاخص های وقوع جهش کیفی همخوانی دارند و ارتباط بین پیچیدگی و دیالکتیک مارکسیستی را نشان می دهند.
سرمایه داری به عنوان یک سیستم پیچیده ی پویا
برجسته ترین کاربرد ماتریالیسم دیالکتیک همان است که مارکس و انگلس برای نشان دادن چگونگی کارکرد سرمایه داری از آن بهره گرفتند. و این پیش درآمدی به رویکرد پیچیدگی ست که نتایج نظری مهمی برای این دوران دربرداشته است. مارکس برمبادله ی کالا به عنوان منبع تحول جامعه ی سرمایه داری تاکید دارد. قانون ارزش اضافه و بسیاری از اصول اقتصادی او از بررسی این فرایند پدید آمده اند. این مثال جالبی است از پیدایش یک سیستم پیچیده ی سازگار از تاثیرهای متقابل متمرکز در یک عرصه و به بهترین شکل ارتباط تاریخی عمیق بین پیچیدگی و دیالکتیک مارکسیستی را نشان می دهد. این نقطه ی شروع ارزشمندی است برای بکارگیری یک روش شناسی مبتنی بر پیچیدگی و یا دیالکتیک برای بررسی شرایط جاری. ما از شناخت مارکس شروع می کنیم که سرمایه یک رابطه ی اجتماعی است. سرمایه موضوع مرده ای نیست. ماشین، زمین یا هر چیز دیگری نیست. سرمایه پیوند زنده ای بین طبقات جامعه است. "سرمایه محصولی اشتراکی است ... یک قدرت اجتماعی است." قدرتی که طبقه ی سرمایه دار برطبقه ی کارگر اعمال می کند. و از مبادله ی کالا بین طبقه ی سرمایه دار و طبقه ی کارگر برمی خیزد. تنها چیزی که طبقه ی کارگر برای فروش دارد توانائی کارکردنش است، چیزی که مارکس آن را نیروی کار نامیده است.
طبقه ی سرمایه دار نیروی کار طبقه ی کارگر را می خرد و نیازهایش را به وی می فروشد. هرکدام هر فکری که نسبت به هم دارند، در دوران رشد سرمایه داری (در اینجا منظور رشد ادواری، از جمله دوره ی بحران مازاد تولید است. طبیعت دوره ای چنین بحران هایی موجب بهبودی سیستم می شود)، این دو طبقه ی به هم وابسته اند. آن ها به هم نیاز دارند. آن ها از طریق مبادله ی دوجانبه همدیگر را تعریف می کنند. همانطور که مارکس با جزئیات دقدیق نشان داد، تناسب موجود در این مبادله را قانون ارزش تنظیم می کند، همان قانون اقتصادیی که نسبت مبادله بین هر کالای دیگری را تعیین می کند.
فعالیت اقتصادی در جامعه سرمایه داری از تولید و مبادله ی میلیون ها کالا تشکیل شده است. برای خرید و فروش،خریدار به فروشنده، و فروشنده به خریدار نیازدارد. خریدار تلاش می کند ارزان بخرد و فروشنده تلاش می کند که با قیمت بالا بفروشد. ارزش افزوده برآمد کلی این مبارزه بین منافع اقتصادی متضاد را توضیح می دهد. ارزش مبادله ی هرکالائی براساس میزان کار لازم برای تولید آن تعیین می شود. . بنابراین ارزش نسبی کالا را میزان نسبی کاری که برای تولید آن ضروریست، تعیین می کند. قانون ارزش حاکی از آن است که نهایتا این نسبت میزان کار لازم برای کالاهاست که میزان مبادله ی کالاها را تعیین می کند. از آنجائی که مبادله کالا عمدتا از طریق مبادله ی پول صورت می گیرد، قیمت به شکلی از نشان دادن ارزش تبدیل می شود. بنابراین از آنجائی که برای تولید هر کالا میزان کار افزایش یا کاهش پیدامی کند، قیمت آن هم به همین روال تغییر پیدا می کند.
در تائید گفته ی فوق، تجربیات بی شماری از دو قرن پیش وجوددارد مبنی بر اینکه، این قانون زندگی اقتصادی جوامع سرمایه داری را تنظیم کرده است. برای مثال ماشین پنبه پاک کنی را در نظر بگیرید. خودکار کردن کار بیرون کشیدن دانه وآشغال از محصول پنبه، میزان کار ضروری برای تولید پنبه را کاهش داد. بنابراین از نظر اقتصادی تولید پنبه را اقتصادی کرد، و همزمان مبارزه ی مقدماتی علیه سیستم برده داری در آمریکا، و صنعت پارچه بافی در اروپا را تقویت کرد. بعداز جنگ داخلی، نسق داری، شکلی از بکارگیری کارگران، جانشین برده داری شد. این فقط نتیجه ی اختراع یک ماشین پنبه پاک کنی بود که ارزش کارنیروی انسانی را در تولید پنبه کاهش داده بود.
همین امر هنوز هم سدق می کند و هرچه برای تولید کالائی تکنولوژی بیشتری بکارگرفته شود (یعنی کاری کمتر نیاز است)، قیمت رو به کاهش می گذارد. این که چگونه این مانیفست در موارد خاص خود را اعمال می کند، متفاوت است، اما جهت گیری کلی همان است. برای مثال، در تولید انبوه اتومبیل، خط مونتاژ در بکارگیری نیروی کار صرفه جویی ایجاد کرد. (ریفکین ، 1995، صفحه ی 95) . همینطور، کامپیوترهای شخصی مدرن، پخش کننده های وی سی آر و غیره را فقط زمانی می توان بصورت گسترده فروخت که علم الکترونیک میزان کار مورد نیاز برای تولید آن ها را کاهش دهد. نیروی کارکمتر، هزینه کمتر برای تولید ماشین، کامپیوتر شخصی، و در نهایت همه ی کالاها. و بویژه، قدرت کم تر نیروی کار. در سیستم سرمایه داری نیروی کار لازم برای تولید به سرعت کاهش می یابد و عواقب خود را نیز برای کارگران جهان درپی دارد.
پیش از پیشرفت فن آوری الکترونیک (که در نسبت معکوس با ارزش نیروی کار رشد می کند)، بهره وری نیروی کار از نظر کمی رشد داشت. کارگر ساده، نیروی بخار، احتراق درونی و الکتریسیته مراحل تعیین کننده ی این تحول می باشد. رشد سرمایه داری و رشد بازارش برای این مرحله ضروری بود. و توسعه یافت. سیستم استعماری، رکود بزرگ، جنگ جهانی دوم، بازسازی کشورهای متلاشی شده ی سرمایه داری، و خلع سلاح کردن مستعمره ها بعد از جنگ، همگی حوادثی مهمی بودند که امکان چنین گسترشی را پدیدآورد. همانطور که معلوم است، این فرایند راحت نبود و غالبا با درد و رنج همراه بود. اما مضمون اصلی آن همانا تحول دنیای سرمایه داری در مراحل رشد بود. سیستم سرمایه داری ، خودش، هیچگاه خطر چندانی نبوده است ( مقاله ی تی. هرشیل در این زمینه جالب است). در کتاب جرمی ریفکین " پایان کار " و سایر منابع ادعا شده که الکترونیک از بین برنده ی کار است. آیا سرمایه داری بدون کار می تواند وجودداشته باشد؟ کار هم منبع ادامه ی حیات طبقه ی کارگر و هم منبع ثروت طبقه ی سرمایه دار است. تولید الکترونیکی نیروی کار را به حدی ارزان کرده که عملکرد قانون ارزش نمی تواند نگهدارنده ی رابطه ی بین طبقه ی سرمایه دار و کارگر باشد. میزان کاری که برای تولید سودآور لازم است، نه می تواند حضور کارگر را تاب بیاورد و نه سرمایه گذاری تولیدی سرمایه دار را. به عبارت دیگر،رابطه ی بین آن ها شروع انقطاع کرده است. طبقه ی جدیدی دارد پیدایش می کند که نه می تواند کارکند و نه می تواند مصرف و ثبات اجتماعی متکی بر فراهم بودن کار چیزی مربوط به گذشته است.
توجه ی دوباره ی شما را به تکیه داشتن این تحلیل هم بر پیچیدگی و هم بر دیالکتیک جلب می کنم. جامعه، از زمانی که عنصر بطور کیفی جدید ، یعنی پردازش الکترونیکی اطلاعات، توان پردازش اطلاعاتی را به ماکزیمم رساند، در آستانه ی آشوب قرارگرفته است. تمامی ترمزها برداشته شد. باید پرسید پس ما به کجا می رویم؟
نتیجه
جامعه به آستانه ی آشوب نزدیک شده است. فن آوری الکترونیک نیازی به نیروی کار ندارد و تولید را به بهره وری بالایی رسانده که ورای نیاز انسان رسانده است. بنابراین همان چیزی که ثبات جامعه ی سرمایه داری را به هم می ریزد می تواند جامعه ی انسانی را از کمبود تاریخی و استثمار رها کند. طرح اولیه ی آزادی انسان براساس نفی نیروی کار توسط مارکس گذاشته شده است. " تا کنون در تمامی انقلاب ها روش کار همواره دست نخورده باقی مانده است. همواره توزیع متفاوت این فعالیت، یعنی توزیع کار بین اشخاص جدید مطرح بوده است. انقلاب کمونیستی اما، علیه این فعالیت جهت گیری شده، و ضمن آزاد کردن طبقه ی کارگر، به حکومت تمام طبقات و خود طبقات پایان می دهد..." ( ایدئولوژی آلمانی، فصل 1 قسمت 2، بخش 6).
توصیف جامعه ای همراه با تعاون و مشارکت و با کالاهای مجانی، در اثر عملکر جذب کننده ای به نام تولید الکترونیک، با فرمول بندی های مارکس همخوانی دارد. همین امر در مورد درک دیالکتیکی نلسون پری از جامعه ای با کالاهای مجانی بعد از واردشدن تولید الکترونیکی به جامعه ی سرمایه داری، صدق می کند. البته کسی نمی تواند آینده را تضمین کند. ما فقط به هماهنگ بودن طرح جامعه ی کمونیستی سرشار از فراوانی و همکاری با چشم اندازهای ارائه شده توسط نظریه ی پیچیدگی اشاره می کنیم. علم تنها امکان ها را تشخیص می دهد. اما اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد، بستگی به کاری دارد که مردم می کنند.
Bibliography
Begley, Sharon, Rethinking the Riddle of the Dinosaurs, Newsweek, June 5, 1995
Engels, Frederick, The Dialectics of Nature, Progress Publishers,Moscow, 1972
Gould, Stephen Jay Wonderful World, Norton 1989
Horgan, John, From Complexity to Perplexity, Scientific American, June 1995
Levins, Richard and Lewontin, Richard, The Dialectical Biologist, Harvard University Press,Cambridge, Mass. 1985
Lewin, Roger, Complexity, Macmillan, NY, NY, 1992
Marx, Karl, Capital, International Publishers, NY, NY 1967
Marx, Karl and Engels, Frederick, The Communist Manifesto, International Publishers, NY,NY, 1982
Peitgen, Heinz-Otto, Jurgens, Hartmut, Saupe, Dietmar, Fractals For The Classroom, Springer-Verlag, NY, 1992
Peery, Nelson, Entering An Epoch of Social Revolution, Workers Press, Chi, Il., 1993
Rifkin, Jeremy The End of Work, Putnam, 1995
No comments:
Post a Comment